اروتیسم یا پورنو ؟
ناصر مرقاتی
اروتیسم یا پورنو ؟
ناصر مرقاتی
(نقدی کوتاه بر بحثی فراموش شده)
چند ماهی پیش در یکی از وبلاگهای ترک زبان آذربایجان مباحثات غیر منتظره ای پیرامون شعری، که سرایندة آن جسارتا در وبلاگ خود منتشر کرده بود، درگرفته بود. اگرچه نتیجة روشنی از این بحثها بدست نیامد، اما با توجه به کم سابقهگی سنت گفت و شنود و بیسابقه بودن طرح چنین مقولاتی در ادبیات آذربایجان، و با وجود پارهای از پرخاشگریها، روند بحثها (تا جایی که در وبلاگ منعکس شد) در فضایی قابل قبول و عاری از کینهجویی و رنجشهای عمیق جریان پیدا کرد و این خود باید مهم تلقی شود. اما در رابطه با خود بحثها باید اندکی دقیقتر بود.
میتوان گفت در این بحثها در مجموع چهار گروه به انحاء مختلف شرکت داشتند: گروه موافقین، مخالفین، ناصحین و موافقین منفعل، اما عملا گروه مخالفین و ناصحین به شیو ههای مختلف ولی در نهایت با قصدی واحد در سویهی دیگر بحثها فعال بودند در حالی که گروه موافقین منفعل تنها با ارسال کامنتهایی نظیر :«خیلی لذت بردم» و نظایر آن چیزی بر مجموعه این بحثها نمیافزودند و در واقع خارج از گود به «لنگش کن» خالی قناعت میکردند و این امر کفهی ترازو را به نفع گروه مخالفین سنگینتر کرده و شدت «وا اخلاقا»، را افزونتر میکرد، تا حدی که هنوز بحثها به نتیجه نرسیده، گالیلهی ما ضمن تسلیم پا بر زمین کوبید و بهنجوا به گردی گردو تأکید کرد.
گرچه محتوا و نحوهی بیان شعر میتوانست از دیدگاههای مختلفی مورد بررسی و بحث و فحص قرار گیرد، اما کوشش مباحثین عملا حول پاسخگویی به یک سؤال اساسی دور میزد:
در طول بحث دیدگاه حاکم براین اعتراضات، آن هم از سوی نیروهای جوانی که در نشست و برخاستها مدعی مدرناندیشی هستند، هر آنچه را که میتوانست از منظر کلاسیسیزم بهشدت اخلاقگرای کلیسایی قابل تأیید نباشد، مورد تنقید قرار میداد، و مخالفین بیآنکه به دموکراسی فردی که از مبانی بهاصطلاح حاکمیت مدرن است نیمنگاهی داشته باشند، محور اصلی اعتراض خود را بر غیرمجاز بودن چنین مباحثی در شعر و ادبیات متمرکز کرده و حکم بر ممنوعیت طرح این چنین مقولاتی در فضای روحانی شعر میدادند.
و از سوی دیگر اگرچه گروه ناصحین از زاویهی خیراندیشی و با گوشهی چشم داشتن به نامناسب بودن زمان و مکان وارد این گفتگوها شده بودند ولی در واقع پاسخ نهایی آنها به سؤال اساسی بحث میتوانست تنها همان «نه!»ای باشد که دوستان منتقدشان به سؤال داده بودند. بهخصوص اینکه تعدادی از آنها با انتقاد از مقولاتی چون مدرنیسم و پستمدرنیسم و ... در واقع به شکل قاطعانهتری حاکمیت سنن اخلاقی را خواستار بودند.
اما این تنها یک گره از بحث بود، گره دیگری که در طول بحث هیچگاه به شکل روشنی مطرح نشد، در واقع ناشی از عدم تبلور حدود و ثغور اروتیسم (به خصوص در موقعیت آسیبپذیریِ ادبیات تازه پا گرفتهی ما) و پاسخ به این سؤال اساسی بود که «آزادی تا کجا؟». و این درست همان عاملی بود که از طرفی شاعر و مدافعینش را در موضع دفاعی قرار میداد، و از سوی دیگر ناصحین را ناخواسته به سوی منتقدین میراند، بدین معنا که از سویی شاعر و مدافعینش در مقام دفاع، بیآنکه حتی در خلوت خود تصور روشنی از تولِرانس *دو مقولهی اروتیسم و پورونو داشته باشند، تنها به اهمیت و ارزش گریزناپذیر آزادیهای فردی شاعر تکیه کرده و سؤال اساسی را بیپاسخ رها میکردند و از سوی دیگر ناصحین را به خوف گم شدن در این وادی ناشناخته و سر در آوردن از ناکجاآباد وامیداشت؛ پس چهبهتر که موضوع به طریقی درز گرفته میشد. در سطرهایِ بعد باز به موضوع اروتیسم و حدود و ثغور نسبی آن برخواهیم گشت.
این که چنین مباحثی در چه شرایط خاص کدام سوءاستفادههای سیاسی بعدی را به دنبال خواهد داشت، سخن دیگریست که در حوزهی ادبیات و هنر به طور اعم نمیگنجد اما شاید بتوان گفت تنها موردی میتواند باشد که بسته به پارهای از الزامات باید با احتیاط فراوان به آن نزدیک شد، وگرنه ممنوعیت طرح چنین بحثی در شرایط نرمال هر جامعهای برای طرفینِ بحث به خودی خود منتفی است، زیرا ادبیات و هنر به عنوان بخش حسی حیات انسانها درست همانند علم فیزیولوژی انسانی که فیزیک بدن را مورد توجه قرار میدهد حق دارد در بارهی نمودهای مختلف حسی از آن جمله کششها، کنش و واکنشهای جنسی، که به درجات مختلف در اروتیسم تبلور می یابد، اظهار نظر کند. این امریست که مختص زمان حال نبوده از قدیمالایام هر از گاهی کمرنگتر و یا پررنگتر خودی نموده است. مثلا وقتی حافظ از معشوق چهارده ساله سخن میگوید، سعدی باب پنجم خود را به هموسکسوالیسم اختصاص می دهد و یا مولوی اندر پوشش نصیحت، بهتفصیل به رابطهی جنسیِ خانم و کنیز خانه با درازگوش میپردازد (و مراکز فرهنگی و آموزشی کشور مجاهدتهای بسیاری را در چاپ این گونه آثار به خرج میدهند و اندر منقبت شاعران و نویسندگان این چنین آثاری داد سخن میدهند و برای آنها سده و هزاره و هزاران نوع بزرگداشت گرفته میشود)، و یا در شعر ترکی، نوعروس به تمنایهای آسیابان گوش میسپارد و با او هم سخن میشود، در حقیقت با طیفی از تظاهرات حسی کمرنگ حافظ تا پررنگ مولوی روبرو میشویم. بدیهی است که نه نمودهای اروتیسم کمرنگ حافظ و نه شکل پررنگ، حتی قبیحانهی مولوی در سیر تاریخ ادبیات نه پدیدهی نوظهوری است و نه موضوعی است مترود و متروک.
خود کلمهی اروتیسم به اروس Eros خدای یونانی عشق برمیگردد که از بیضهی اولیه، که آن را شب، از دو نیمه جداییناپذیر،که آن دو نیمه؛ زمین و آسمان را تشکیل می دهند، به وجود آورده؛ (بنا به باورهای اساطیری و دینی «در ابتدا زمین و آسمان از هم جدا نبودند»، قیاس کنید با «یی و یانگ» و از این قبیل). کاربرد اروتیسم در ادبیات و هنر با آن همه مجسمههای معاشقه عریان یونانی و رمی و اشعار سافو و ... باقی مانده از عصر طلایی یونان باستان انکارناپذیر است اما در واقع سابقهی آن به اساطیر سومری میرسد؛ مثلا در حماسهی «گیل گمیش»، «آنکیدو»ی نیمهانسان- نیمهحیوان مشخصا به واسطهی معاشقه با زن زیباروی پرستشگاه «ایشتر (خدای عشق سومری- بابلی)» که به صلاحدید خدایان پیش او فرستاده شده بود، تکامل یافته، از عالم حیوانی جدا شده و به جمع انسانها وارد می شود:
«پس کنیزک مقدس خدا کتان سینهی خود بگشود و کوه شادی را آشکار کرد تا او از نعمت آن بهره گیرد ... درنگ نکرد. خواهش او را دریافت و جامه فرو افتاد. آفرینهی وحشی بدید و زن را به زمین افکند. زن اشتیاق را در او بیدار کرد و به دام زنانه فرودش آورد. اینک سینهی او بر سینهی کنیزک مقدس خدا آرمیده است.
آنان در تنهائی بودند. شش روز و هفت شب، انکیدو با آن زن بود؛ و آن دو در عشق، یگانه بودند.
آنگاه انکیدو چهرهی خود بالا گرفت، سیراب از نعمت زیبائی او؛ و به گرداگرد دشت نظر کرد و جانوران را میجست. چندان که چشم غزالان بر او میافتد، به جست و خیز میگریزند. اینک جانوران صحرا از او می رمند....» (گیل گمیش کهن ترین حماسه بشری/ نثر فارسی: احمد شاملو/ کتاب هفته/شماره 16)
تنها بعد از نظر سقراط مبنی بر لزوم فایدهمندیِ هر اثر، اخلاق گرایی افلاطون، اندیشهی ریاضتگونهی نوافلاطونیان و تمهیدات سختگیرانهی کلیسا و ادیان در بارهی اخلاق است که حیطهی کاربردِ اروتیسم رفته رفته تنگتر و تنگتر شد. این روند در زمینه ادبیات**در طی قرون وسطی منهای «دکامرون» اثر بوکاچو، که زمینهی پررنگی از اروتیسم دارد، حتی تا نیمهی دوم قرن نوزده کمابیش ادامه مییابد. و تنها بعد از شکست کامل اشرافیت و فئودالیسم و قدرتگیری بورژوازی در ربع سوم قرن نوزده و بعدها غلبهی کامل و گستردهی سرمایهداری بر حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جوامع اروپائی (و به قول نیچه کشتن خدا) و گسترش آن به سراسر جهان است که با بهرهجویی از ارکان تشکیل دهندة بنیانهای فکری سرمایهداری از قبیل «پراگماتیسم»، «اندیویدوالیسم» یا «دموکراسی فردی» و ... تحت لوای مودرنیسم رسمیت نمود مییابد. با ورود به مناسبات بازار یعنی معاوضه خلاقیت هنری و ادبی با پول و تابعیت از عرضه و تقاضا، که منجر به پیدایش شکل تکراریتر، تقلیدیتر و عریانتری از اروتیسم شد، ادبیات و هنر به دو حوزهی هنری و حوزهی روزمرهگی تقسیم شد. از این برهه به بعد بخش روزمرهگی به مدد تفسیر سرمایهدارانه از دموکراسی (دموکراسی فردی)، و با بهرهگیری از تندروانهترین شکل فرمالیسم (یعنی همهچیز در فرم خلاصه میشود) و یاری بیبندوبارترین بخش فمینیسم (ضد مرد، ضدِ گونهای انسان) به بخش غالب ادبیات و هنر بدل شد و نهایتا با رسیدن به بدیلِ صنعتی و تولید انبوه قدم به منحطترین شکل خود نهاد.
در حال حاضر با تسلط کامل و همهجانبهی کامپیوتر و نیز کمپانیهای تجاری سکس و بنگاههای تبلیغاتی و تلویزیونی، که بقای اخلاق اجتماعی و پیوند خانوادگی را بر نمیتابند، بخش روزمره و پورنو به مبتذلترین مشغلهی زندگی بخش عظیمی از حیات بسیاری از افراد و بزرگترین منابع سودآور سرمایههای آشکار و نهان تبدیل شده است، و چه جای مناسبی است که یادآور این گفتهی «آدورنو » باشیم که: «هر محصول صنعت فرهنگی که به حجم انبوه، و برای تودههای انبوه تولید میشود، در واقع سرچشمهی بیگانگی و شیئشدگی است. این شناخت، زیباشناسانه نیست، بل بر اساس عادت و آشنایی با رمزگان و کلیشهها شکل میگیرد» (مدرنیته و اندیشهی انتقادی/ بابک احمدی/ ص 147).
اما اروتیسم در چارچوبهی هنر و ادبیات هنوز هم به حیات خود ادامه می دهد...
با این حال اشاره به این موضوع ضروری به نظر میرسد که: هم اکنون مقولات اروتیسم و پورنوگرافی از موضوعاتی است که هر از گاهی در یکی از کانالهای تلویزیونی آلمان مورد بحث دستاندرکاران و مدعوین قرار میگیرد. مثلا چند هفته قبل میز گردی با این عنوان که: «اروتیسم آری، پورنو گرافی نه!» در یکی از کانالها پخش شد. در این بحثها گاه نوع نگرشها نسبت به هم تا یکصد و هشتاد درجه مباینت دارند، اما جو آرام حاکم بر تمامی این مباحثات کوششی است معقولانه در راستای فهم نادانستهها و نشان از تحمل آراء دیگران و قبول این نکته که پدیدهی حاضر نه از طریق انگزنی و هو و جنجال بلکه از طریق گفتگو و رد و یا پذیرش مبتنی بر بحث در موردِ دلایل مطرح شده و احترام متقابل، قابل بررسی است. مشارکت کنندگان این بحثها از طبقات و لایههای مختلف اجتماعی، درجات سنی متفاوت، باورهای دینی و یا فلسفی و روشنفکری متنوعی هستند که به عنوان مبدأ حرکت گفتگوها، واقعیت وجود چنین پدیدهای را در جهان و به طریق اولی در جامعهی خود پذیرفتهاند. آنها بیبروبرگرد میدانند که مثلا لزوم آموزش آناتومی بدن مرحمتِ دست و دلبازانه و سودگرانهای همانند آنچه که در یک جامعهی توتالیتر مذهبی عمل میکنند، نیست که تنها بنا به مصلحت و منافع مختص یک گروه از جامعه مانند پزشکان و یا حداکثر نقاشان و مجسمهسازان باشد، بلکه واقعیت موجودی است که آشنایی با آن حق مسلم آحاد مردم است. مقایسهی گذرای نحوهی برداشت لایههای اجتماعی موجود در سرزمین ما و خصوصا نگرش بسیاری از تحصیل کردهها منجمله گروه کثیری از روشنفکران، واقعیات تلخی را نشان خواهد داد، و این زمانی بهتر درک خواهد شد که برایِ مقایسه به نمونهی تقریبا مشابهی از این مباحثات در میان پاره ای از مهاجرین ایرانی به قلب کشورهای غربی، منجمله پارهای از به اصطلاح روشنفکران، که در حقیقت هیچ مباینتی با دیدگاه توتالیتر اما سوداگرانه فوقالذکر ندارد، اشاره شود.
· تجربهی من
ده سال پیش، حدود چهار پنج ماه بعد از آن که به آلمان رسیدم، در صحبتی که راجع به چگونگی برنامههای تلویزیونی آلمان و کم و کیف هنری آن با یک زن و شوهر ایرانی داشتیم، من با این پیشفرض که آنان سالها در آلمان و یکی دیگر از کشور های غربی زندگی کرده اند و از چندی و چونی مقولاتی که روزانه هزاران بار بر تلویزیون و سینما و در و دیوار جاریست باخبرند، و بیآنکه عمقِ درک واپسگرایانه حاکم برآنان را حدس زده باشم، گفتم: «در این چند ماهی که کانالهای مختلف تلویزیونی را تماشا میکنم، فیلم خوب آلمانی خیلی کم دیدم فیلمهایشان اکثرا پلیسی- جنایی، جنگی و فیلمهای عشقی کیلوئیِ عاری از هر گونه جنبهی هنری است. هنر این جور فیلمها فقط در کلمه آخ یا (ach ja = این کلمه در مراودات روزانه به معنای آره و در مراودات سکس نشان از هوس دارد) خلاصه میشود، در این مدت تنها یک مورد فیلم اروتیک هنری دیدم».
با شنیدن این حرف خانم خانه رو به شوهرش کرد و گفت: «... ببین این چی میگه؛ اروتیک! اروتیک!!!»
تکرار کلمه «اروتیک» بدان نحوی که خانم و آقا چندبار آن را بر زبان راندند، حکایت از آن داشت که گویا گناه کبیرهای اتفاق افتاده است، و بعد از این «گناه هولناک» انتظار آن میرفت که آنان با من بیهیچ مسامحهای قطع ارتباط کنند، ولی بنا به دلایلی که من آن را در جای دیگری شرح دادهام چنین نشد بلکه تا یکسال دیگر این زوج با من آمد و شد گرمی داشتند.....؟!!! ناگفته پیداست، در دیاری که سینما و تلویزونش پر از فیلم و کلیپهای اروتیکی و در و دیوار آن آکنده از عکسها و آفیشها سکسی است، و درصد بالایی از لوازم و خورد و خوراک زندگی مردم، حتی پنیر و ماست و خدمات اجتماعی آن بینمایش دختران و مردان سکسی و کلیپهای اروتیک در تلویزیون و در و دیوار به فروش نمیرود (و مسلما دوستان چشم بسته در خیابانها و اجتماعات آمد و شد نمیکنند)، نشان دادنِ چنین عکسالعملی به کلمهی اروتیسم تنها میتواند از یک سو ریشه در پس ماندهترین شکل اخلاقگرایی خالهزنکانه و از سوی دیگر غرقه شدن در سودجودیی دغلبازانه داشته باشد.
ناگفته نماند که یکی دوماه پیش از این بحث، بحث دیگری در مورد از بین رفتن علایق خانوادگی در غرب در نتیجه ترفندِ کمپانیهای بزرگ سکس و سوءاستفادهی این نوع سرمایهها از جوانانِ گسسته از خانه (در غیاب اخلاقیات هر چند نازل خانوادگی)، هم به مثابهی بازیگران این نوع فیلمها و هم مصرف کنندگان محصولات این شرکتها (از قبیل فیلمهای پورنو و لباسهای سکسی***) با زوج دیگری، که دچار مشکل جوانان بودند، پیش آمده بود، که متأسفانه اظهار چنین بدیهیاتی نتیجهای بهتر از آنچه که در مورد قبلی بیان کردم، نداشت. بنا براین رفته رفته پازل توطئه و اتهام تکمیل و شایعه پا گرفت، و هر از گاهی با همکاری پارهای از رانندگان تاکسی **** که هیچگاه نه مرا می شناختند و نه معلوم شد که من چه هیزم تری به آنان فروختهام و ارسال ایمیل و نامهنگاری، امواج جدیدی از شایعه بر سر زبانها میافتاد. شایعات اولیه حکایت از آن داشت؛ از آن جائی که گویا من از محیط بستهای چون ایران آمده بودم با دیدن جامعه باز غربی «قاتی کرده ام». در موج بعدی من دچار «توهم» شده بودم، در نوبت دیگری «دیوانه» شده بودم و نهایتا پای «اخلاقیات» را به میان کشیدند. بازگویی رفتار وقیحانهی پارهای از این «مغزهای فراری» و به گمان بعضیها «متمدن و پیشرفته؟! » هر شنوندهای را دچار شرم و اشئمزاز خواهد کرد وقتی که بخواهد صادقانه تمام حقیقت را بداند. اما هر یک از آنان حکایت دیگری داشتند ...
در هر حال در مقالهی حاضر، قصد پاسخگویی به این ترهاتِ دهانهای کف کرده و تراوشات مغزهای معیوب و بعضا مأمور معذور را ندارم. اما قدر مسلم آن است که اگر زمانی لعابی بنام جامعهی طراز نوین و از این رهگذر رسیدن به وزارت، استانداری و یا فرمانداری جایی برای پارهای انگیزه محسوب میشد، حال دیگر باران و بوران حوادث تمامی آنان را رفته و صورتکهای مسخ شدهای را که معجونی از پس ماندگی ذاتی، و بهرهجویی از غیرانسانیترین نمودهای جامعه مدرنیستی است، به نمایش گذاشته است. آری، این اذهان به شدت عقبمانده این بار خود را به زیور پراگماتیسم آراستهاند (چه معجون افتخارآفرینی!).
بدیهی است در تمامی آنچه که گفته شد سخن من مطلقا نمیتواند بر سر بدی و یا خوبی تمامی نمودهای فرهنگی غرب باشد، سخن من بر سر تناقضاتی است که یک سر آن در رمیدن از کلمهی اروتیسم و سر دیگر آن در کنار آمدن با این نوع از نمودها و اجرای دلخواهانه و داوطلبانهی آنهاست. مسلما چنین بندبازیهایی دو رویِ سکهای است که یک روی آن نشان از واپسگرایی و روی دیگر آن نشان از آلودگی عمیق چنین اشخاصی است. اشخاصی که بسته به موقعیت و منافع، گاهی جارچیان پر و پا قرص دموکراسی و فرهنگ غرب و گاهی «طالبان» اخلاق و سنت آنهم از نوع ایرانی آن هستند.
با این توضیحات اگرچه نوع برخورد با مفاهیم درگرفته در وبلاگ مذکور در چند ماه پیش، آن هم از سوی نسل جوانی که اصولا باید خواهان جریان بحثها با معیارهای دموکراتیک و حصول به نتیجهی درست از طریق کنکاشهای علمی و منطقی و همچنین داوطلب برخورد با تجربههای حسی ناآزموده باشند، دارای کاستیهای قابل توجهی بود. اما با درک بسیاری از نارساییها و ناچاریها و ابتدا به سکون بودن این چنین گفت و شنودهایی در آن محیط در قیاس با دیدگاههای بسیار واپسگرا، اما سوداگرانهی گروهی بهاصطلاح روشنفکر ایرانی در خارج که گویا بخشی از همان «مغزهای فراری» محسوب میشوند، میتوان آرامش و تحمل و دموکراسی نسبتا خوب آن را ستایش کرد و به زایش و پر و بال گیری نه چندان دور مباحثات، به شکل کاملا اصولی، در بارهی مبانی و مقولات اندیشهی نوین در ادبیات آذربایجان امیدوار بود.
-----------------------
* تولِرانس در زبان آلمانی به معنای تحمل و بردباریست اما در لغت علمی به معنای انحراف مجاز از اندازه مقرر (آلمانی- فارسی/ حسین پنبه چی) نیز آمده و نیز به معنای منطقه مجاز عمل و یا محدوده عمل نیز آمده است . در مقاله حاضر منظور معنای اخیر است.
** این روند در زمینهی هنر نقاشی و مجسمهسازی با اتکا به اساطیر و داستانهای دینی همانند داستان خلقت انسان، که مورد حمایت کلیسا قرار میگرفت، راه جدگانهای پیمود.
*** پوشیدن البسه تحریک کننده یکی از بحثهای داغ روزانهی کانالهای مختلف تلویزیونی و در حقیقت ترغیب جوانان و مردم و بهخصوص دختران و زنان برای به تن کردن هرچه گستردهتر چنین پوششی است. متخصصین متعدد این رشته در پاسخ سؤال: «چگونه لباس بپوشیم که سکسی دیده شویم؟» در مورد آخرین دستآوردهای این نوع پوششها ساعتها داد سخن میدهند. کیست که نداند که مثلا پوشیدن دامن کوتاه و یا گذاشتن آرم کارخانهی سازندهی انواع شورتهای زنانه و مردانه در معرض دید برای سکسی دیده شدن در چنین جامعهای نمیتواند به نام رعایت آزادی و یا استقرار صرف دموکراسی در محیط خانوادهها قلمداد شود؛ جامعهای که در آن هیچگاه کسی را بخاطر پوشیدن لباس بلند و یا به خاطر نرفتن به استخرهای مختلط مردانه و زنانه و سوناهای لزوما عریان مورد کوچکترین سوال و جواب قرار نداده و یا غیردموکرات نخواهند خواند.
**** بدیهی است که الزام نان درآوردن تعدادی از شریفترین افراد را بالاجبار در کنار دیگرانی که خصلتاً حامل مشخصات سنتی این شغل هستند قرار داده است؛ از این رو مقاله تنها نظر به حاملین سنتی آن دارد.